چون شب نود و پنجم برآمد

ساخت وبلاگ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون نصاری گریان گشتند و شرکان و ضوءالمکان نیز از گریستن ایشان بگریستند، پس بازرگانان حکایت را بدان‌سان که عجوزک پلید آموخته بود بیان کردند و گفتند که: زاهد را از زندان خلاص داده دیربان را بکشتیم و به شتاب هرچه تمام‌تر بگریختیم، ولیکن شنیدیم که در آن دیر بسی سیم و زر و گوهر است. پس شرکان را دل بر آن زاهد بسوخت و بر وی رحمت آورد و گفت: زاهد را حاضر کنید. بازرگانان صندوق را آورده بگشودند و آن پلیدک را بیرون کردند ...

ادامۀ قصه را اینجاگوش کنید.

چون شب یکصدم برآمد...
ما را در سایت چون شب یکصدم برآمد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2shahrzadeqessegoo3 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:36