چون شب یکصد و نود و دوم برآمد

ساخت وبلاگ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! دایه گفت: بسا هست این مزاح تو را به گوش ملک‌غیور برسانند، آن‌گاه ما را از دست او خلاصی نخواهد بود. ملکه بدور با دایه گفت: به خدا سوگند که امشب پسری خوبروی و کمان ابرو در خوابگاه خود خفته یافتم. دایه گفت: ...

ادامۀ قصه را اینجاگوش کنید.

چون شب یکصدم برآمد...
ما را در سایت چون شب یکصدم برآمد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2shahrzadeqessegoo3 بازدید : 25 تاريخ : جمعه 10 آذر 1396 ساعت: 16:05