شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! روزی تاجالملوک نشسته بود ناگاه عجوزی با دو کنیز بیامدند و بر دکان تاجالملوک بایستادند. عجوز حسن و جمال و قد با اعتدال او بدید و از ملاحت و صباحتش به شگفت اندر ماند.
پس عجوز به تاجالملوک نزدیک رفته سلامش کرد...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.
برچسب : نویسنده : 2shahrzadeqessegoo3 بازدید : 18